باران نیا
آمدنت به شستن بغض دنیا کفایت نمی کند
تقلا نکن
سیل به راه نینداز
فقط زمین را مردابی تر می کنی
همین قدر باتلاق
برای زوال رفتنم
برای مردنم کافیست
به حال من گریه نکن
غصه نخور
تو از آسمانی
حیف است این جا
بر جان تشنه من بنشینی
با تو بودن
دل آسمانی می خواهد
من ندارم
شریک اشک هایم نشو
تنها ماندن هایم دلنشین تر است
یک روزن نور دارد این تنهایی
حس می کنم وقتی شریک ندارد درد هایم
خدا خودش می آید
یواشکی
بر دلم مرهم می گذارد..
وقتی که گریه بی حالم می کند..
جای دست هایش اینجاست
نزدیک گلویم
هر چه نوازش می کند اما
بغض هایم گلوگیرتر می شوند
نیا بال پروانه ها را خیس و سنگین نکن
برای من دیگر چیزی نمانده تا خدا
می خواهم از پیله تنم فرار کنم
این جا
این بغض ها
نای زندگی نمی گذارند
اگر این پیله بشکافد
پرواز یاد می گیرم
نیا زنده نکن ریشه هایم را
نمی خواهم باز بیشتر از این با زندگی عجین شوم
.: Weblog Themes By Pichak :.